شب تاریک و بیم موج و گردبادی چنین هایل
چهارشنبه 30 مهر 93 27 ذی الحجه دیشب شب سردی بود. در زندگی من و تو طوفانی به پا بود که تا به حال سابقه نداشت. گوشهای نازنین تو هوهوی آزاردهنده ای را شنید که تا به حال هرگز نشینیده بود و چشمان پاک و معصومت دیدن اخم ها و اشک هایی را تجربه کرد که غبار را برایش به ارمغان می آورد. در تب و تاب بادهای سهمگین به این طرف و آنطرف رفتیم تا اینکه من تسلیم شدم و تو را رها کردم. و خودم در میان سیاهی و تاریکی رها شدم. باران میبارید اما از پاکی خبری نبود. چشمهایم شسته نمیشد. باز هم همه چیز سیاه و تاریک بود. راه میرفتم اما مقصدی نداشتم. پناهم خداست اما خدا که خانه ای در خیابانهای شهر من نداشت. پس راه رفتم و راه رفتم. هوهوی باد نبود و ر...